هیئت فرهنگی مذهبی عشاق الشهداء

پیرو و فدایی امام سید علی خامنه ای رهبر عزیز و نایب صاحب العصر و زمان (عج)

هیئت فرهنگی مذهبی عشاق الشهداء

پیرو و فدایی امام سید علی خامنه ای رهبر عزیز و نایب صاحب العصر و زمان (عج)

نویسندگان
پیوندهای روزانه

۴۸ مطلب با موضوع «مذهب و ائمه معصومین (عیله السلام)» ثبت شده است

 غضب

 
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
وقال رجلٌ اَوْصِنى، فقال صلى الله علیه وآله وسلّم: لاتَغضَب، ثم أعادَ علیه، فقال: لاتَغضَب، ثمّ قال: لیس الشّدید بِالصّرَعَةِ*، انّما الشدیدُ الذی یَملکُ نفسه عند الغضبِ.
(تحف العقول صفحه 47)
مراد از لاتغضب قهراً عصبانى‏شدن خارج از اختیار نیست بلکه عصبانیت ارادى است یعنى عصبانیت را اعمال نکن، خشم خود را رها نکن.
فرد قوى آن کسى نیست که هنگام کشتى گرفتن و زورآزمایى افراد دیگر را به زمین مى‏زند بلکه کسى است که هنگام خشم خود را نگه مى‏دارد.
مراد از عصبانیت هم، تنها عصبانیت‏هاى زودگذر نیست بلکه شامل موردى هم مى‏شود که انسان از شخصى خشمگین است، آنگاه او را در میدان‏هاى مختلف زندگى تعقیب مى‏کند تا در فرصتى مناسب، انتقام خود را از او بگیرد.
مهارکردن خشم و شهوت در همه زندگى اثر مى‏گذارد.
_______________
* صُرعه: زورآورى و به زمین‏زدن در مقام کشتى گیرى‏
  • سرباز بی سر
ناپایدارى دنیا
 
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
الدنیا دُوَل، فما کان لک أتاک على ضعفک وما کان منها علیک لم تدفعه بقوّتک ومن انقطع رجاءه مما فات، استراح بدنه ومن رضی بما قَسَمه اللّه قرّت عینه.
(تحف العقول صحفه 40)
دُوَل جمع دولة است، یعنى چیزى که دست به دست مى‏گردد.
طبیعت مظاهر دنیوى این است که در حال تغییر و تحول است، نباید خیال کنیم آنچه که از مال و جاه و امکانات و صحت و عافیت در دست ما است تا پایان عمر باقى مى‏ماند، اینطور نیست، چه بسا از ما گرفته مى‏شود.

مراد از دنیا که مى‏فرماید: هرکه امیدش را از آن قطع کند خیال خود را راحت کرده، دنیاى مذموم است؛ یعنى آن چیزى که انسان براى خود و هواى خود مى‏طلبد، نه معالى امور و خیرات اخروى و نه آن چیزهایى که انسان براى وظیفه باید به دست آورد و نه عمران و ساختن عالم، اینها مراد نیست.


برگرفته از تفسیر حدیث مقام معظم رهبری

  • سرباز بی سر
ترک امیال نفسانى

من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
من اکل ما یشتهی ولبس ما یشتهی ورکب مایشتهی لم ینظر اللّه الیه حتى ینزع او یترک.
(تحف العقول صحفه 38)
در جمله «رکب مایشتهی»، احتمال دارد که معناى حقیقى کلمه مراد باشد؛ یعنى هر مرکبى که مورد میل اوست، انتخاب کند و احتمال دارد به معناى «رکب الامر» باشد؛ یعنى هر کارى دلش خواست انجام دهد. بهرحال، نظر و توجه الهى که رأس همه خیرات و مایه همه کمالات انسان در عالم وجود است؛ با ارتکاب این امور از انسان گرفته مى‏شود و ترک آن هم به این است که با ریاضت اختیارى، آنچه را که هوس مى‏کند و مى‏تواند انجام دهد کنار بگذارد.
کسانى که قدرت انجام تمام مشتهیات خود را ندارند باید قدر بدانند؛ زیرا این نعمت بزرگى است که انسان در مقابل هوا و هوسهاى خود، میدان گسترده‏اى نداشته باشد. گرچه اگر بتواند و مبارزه کند، ثواب بیشترى دارد.
جلسه نوزدهم 11/8/78
  • سرباز بی سر
پرسش :
وقتی که حضرت عیسی به پیامبری مبعوث شد و کتاب آسمانی انجیل را آورد، امت زمان وی می‌بایست از او و کتاب آسمانی وی پیروی می‌کردند، پس چگونه است که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تا سن 40 سالگی خداپرست و موحد بوده و از آیین مسیحیت پیروی نمی‌کرده است؟


پاسخ :
قبل از سخن دربارة دین پیامبر، بهتر است اندکی دربارة خصوصیات اخلاقی و رفتاری ایشان پیش از بعثت مطالبی را بیان نماییم. این خصوصیات بهترین گواه بر نوع مکتبی است که پیامبر در آن پرورش یافته است. چرا که رفتار هر فرد ریشه در اعتقادات او دارد. پیامبر در غار حرا به تفکر و نیایش می‌پرداخت. خانه خدا را طواف می‌کرد. از بت پرستی به شدت متنفر بود. شراب نمی‌نوشید. قمار نمی‌کرد، از مجالس لهو و لعب قریش گریزان بود. در خصومت‌ها وجنگ‌های قبیله‌ای شرکت نمی‌جست. همواره یار مردم در امور عام المنفعه بود. روح صداقت و پاکدامنی به نحوی در رفتارش موج می‌زد که به امین معروف شد. مجموعه این رفتارها و بسیاری دیگر که شرح آن در این مختصر نمی‌گنجد، به ما می‌فهماند که پیامبر از آیین ویژه‌ای تبعیت می‌کرده است. و چون پیامبر قبل از بعثت بی‌سرو صدا، در خلوت انس الهی، خود را آماده پذیرش امر مهم رسالت می‌نمود، این آیین در هاله‌ای از ابهام فرو رفته است. این ابهام موجب شده که نظارت مختلفی پیرامون دین پیامبر وارد شود و در مقابل بعضی مانند شیخ طوسی[1] و علامة مجلسی[2] که گفته‌اند پیامبر از شریعت خود بهره جسته است. برخی دیگر قائل شوند که پیامبر پیرو یکی از شرایع قبل از خود بوده است و در مقابل، کسانی مانند سید مرتضی، نظریه توقف را برگزیده‌اند. [3] توقف یعنی نمی‌دانیم که آیا پیامبر به شریعتی از شریعت‌های قبل از خود معتقد بوده است یا نه؟
ولی با توجه به ادله و شواهدی که خواهد آمد، روشن می‌شود که پیامبر از همان ابتدای زندگی، به گونه‌ای اجمالی و ساده با احکام دین اسلام که از طرف خدا به وی الهام می‌شده، آشنا بوده است. این معرفت در حد خود، پیامبر را از مراجعه به سایر شرایع بی‌نیاز می‌کرده است. علامه طباطبایی در تفسیر آیة پنجاه و دوم سورة شوری «ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان» می‌گوید: «پس معنای آیه چنین می‌شود که تو قبل از وحی، روح علمی به کتاب و معارف و شرایعی که در آن است، نداشتی و متصف به این ایمان که بعد از وحی دارا شدی، نبودی، و ایمان و التزام به یک یک عقاید و اعمال دینی نداشتی، و بنابراین آیة مورد بحث منافات ندارد با این که آن جناب، قبل از بعثت هم ایمان به خدا داشته باشد، و اعمالش هم صالح باشند، چون آن چه در این آیه نفی شده، علم به تفاصیل و جزئیات معارفی است که در کتاب آمده است، و التزام اعتقادی و عملی به آن معارف است، و معلوم است نفی علم و التزام تفصیلی، ملازم با نفی التزام اجمالی ایمان به خدا و خضوع در برابر حق نیست.[4]
دلیل ما بر این مطلب که پیامبر قبل از بعثت، توسط هدایت و لطف الهی به گونه‌ای اجمالی و در حد مقام قبل از رسالت، نسبت به دین اسلام شناخت داشته است، چند چیز است:
1. حمایت و تربیت الهی پیامبر: پیامبر از همان ابتدا طفولیت مورد حمایت و لطف خاص خدا قرار داشته است. خداوند به وسیلة فرشته‌ای که مراقب پیامبر بوده، او را به راه‌های شایسته هدایت می‌کرده است.علی ـ علیه السّلام ـ در باره‌ رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌فرماید: هنگامی که از شیر گرفته شد، خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود، تا راه‌های بزرگواری را پیموده و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود.[5]
پس عقاید و رفتار پیامبر از همان دوران طفولیت تحت نظارت مستقیم خدا بوده است. از طریق چنین ارتباط محکمی بوده که خدا معارف و علوم مورد نیاز پیامبر را در اختیارش گذاشته است. و او را از مراجعه به سایرین بی‌نیاز ساخته است.
2. امی بودن پیامبر: پیامبر امی بود. به این معنا که خواندن و نوشتن را نمی‌دانست. امی بودن پیامبر مانع از این بود که بتواند احکام و معارف شرایع دیگر را از کتاب‌های آنها به دست آورد. آن چه از علوم و معارف را که نیاز بود پیامبر فراگیرد، خداوند خود عهده دار آموزش به ایشان بود. به قول ابن خلدون: «پیغمبر امی بود. امی بودن برای او کمال بود، زیرا او علم خویش را از بالا فرا گرفته بود. امّا امّی بودن برای ما نقص است،‌ زیرا مساوی است با جاهل بودن ما.»[6] پیامبر نه تنها از راه مطالعه به دانش شرایع دیگر دست نیافته است، از طریق همنشینی و آمیزش با صاحبان ادیان دیگر نیز از آنها بهره‌ای نبرده است. هیچ گونه شاهدی در این باره که پیامبر از راه مجالست با پیروان آگاه دینی، به دانشی دست یافته باشد، وجود ندارد. وقتی تاریخ حوادث بسیار کوچک و کم اهمیت را به ثبت رسانده است. از جمله این که رسول اکرم در سفری که همراه ابوطالب به شام می‌رفت. ضمن استراحت در یکی از منازل بین راه در محلی به نام بصری، برخورد کوتاهی با یک مسیحی به نام بحیرا داشته است، این برخورد توجه تاریخ نگاران را به خود جلب نموده که آیا پیامبر از وی چیزی آموخته است؟ بنابراین اگر پیامبر از آمیزش با پیروان سایر شرایع به کسب دانشی نائل شده بود، حتماً در تاریخ به ثبت می‌رسید.
3. عدم انتقاد نسبت به ظهور دین اسلام: هیچ یک از پیروان ادیان، پس از بعثت پیامبر به وی اعتراض نکردند که چرا با وجود تبعیت از دین آنها، اینک از دینشان رویگردان و دین جدیدی را آورده است؟ این مطلب مؤید این نکته است که پیامبر از آئین خاص خود پیروی می‌کرده است. ما ملاحظه می‌کنیم که پس از تغییر قبله مسلمانها از جانب بیت المقدس به طرف کعبه، یهود معترض شدند که چرا قبله خود را عوض کرده‌اند؟
پس اگر پیامبر قبل از بعثت بر اساس یکی از شریعت‌های سابق رفتار می‌نمود، حتماً پس از بعثت و آوردن دین جدید اسلام به وی ایراد گرفته می‌شد که چطور تا به حال از دین آنها که حق بوده تبعیت کرده و اینک خود رأسا به خلق دین جدید دست زده است.
4. تحریف شرایع در زمان پیامبر: شرایع و ادیان در زمان پیامبر، دستخوش تحریف و بدعت‌های فراوانی شده بودند. به گونه‌ای که از دینی که صاحبان آن شرایع از جانب خدا برای مردم آورده بودند، فاصله زیادی گرفته بودند. جان دیون پورت در این باره می‌گوید: «در زمان ظهور محمد، مردم از تبعیت عقاید دینی منحرف گردیده و غرق در غوغای بی‌پایان جرّ و بحث و سرگرم مباحثی بودند که در درجة دوم از اهمیت بوده و مردم عربستان از درک اساسی‌ترین موضوع، یعنی روح فلسفة ادیان که عبارت از پرستش بی‌شائبة ذات ربوبیت است، محروم بودند، و در عوض مانند سایر بت پرستان همزمان خودشان، به شدیدترین صورتی در دریای خرافات و اوهام غوطه ور بودند.»[7]
و بر پیامبر خدا شایسته نبود که از دین تحریف شده پیروی کند. وچون به زودی در قالب اسلام حقیقت آن ادیان را بر همگان روشن می‌ساخت، در آن حال مأموریت بیان حقیقت آنها را نداشته است. پس از بعثت بود که خداوند پیامبر را مأمور نمود در قالب کتاب آسمانی جاودانه‌اش قرآن، سرگذشت واقعی انبیاء را بیان و آنها را از تحریف و اسطوره پردازی نجات بخشد.
5. عدم وجود زمینة اجتماعی مناسب: از جنبة دید جامعه شناسانه هم که به مسئله تبعیت پیامبر از دین خاصی، بنگریم. زمینة اجتماعی مناسبی برای چنین پذیرشی در کار نبوده است. نگاهی اجمالی به وضعیت پیروان ادیان و مشرکین عربستان، این معنا را به خوبی آشکار می‌سازد.
«وضع سیاسی کشور (عربستان) بالملازمه، تکلیف عقاید دینی مردم را معین ‌کرده بود، به این بیان که هر جا نفوذ یونانی‌ها و حبشی‌ها وجود داشت، طبعاً دیانت مسیحی برتری داشت. عقاید مجوسی و هم چنین تعلیمات مانوی که بر اساس ثنویت قرار گرفته بود و پیروان این عقاید و قوة متضاد (خیر و شر) را مؤثر در جریان امور می‌پنداشتند، در کشور ایران رواج داشت،‌ و در سایر نواحی عقیده بت پرستی حکومت مطلقه داشت... چون جهودها، عربستان را محیط آزادی تشخیص داده بودند، برای نجات از مظالم رومی‌ها به این کشور پناه برده بودند. مسیحی‌ها نیز به این کشور پناهنده شده بودند تا از فشار قتل و غارت نسطوریانی که طرفدار کلیسای یونان بودند و هم چنین از زحمت معارضه و جر و بحث‌ها آرین‌ها، رهایی یابند.»[8]
این وضع نشان می‌دهد که اوضاع نابسامان و متشتتی از افکار و عقاید، بر جامعه عربستان حاکم بوده است. به نحوی که مردم جهت رهایی از چنین بن بستی لحظه شماری می‌کردند. پیوستن پیامبر در آن موقعیت حادّ به دینی خاص، موقعیت آیندة اسلام را از نظر راحتی پذیرش همه فرقه‌ها وگروه‌ها، به هم می‌زد. خلاصه این که پیامبر قبل از رسالت، به نحو اجمالی و ساده با احکام دین اسلام آشنا بوده است. هیچ یک از شرایط تربیتی پیامبر و وضعیت ادیان و پیروان‌شان در عربستان، اجازه نمی‌داده که پیامبر از دین دیگری تبعیت کند. از نظر تربیتی خداوند فرشته‌ای را مأمور نموده بود تا بهترین راه‌ها و برترین اخلاق را به پیامبر بیاموزند. و به واسطه امی بودن و برخورداری از قلبی صاف و بی‌آلایش اولاً قابلیت پذیرش وحی الهی را یافته و ثانیاً بهانه‌ای به دست کسی نیفتد که بگوید معارف قرآن و سخنان پیامبر، نسخه برداری شده از کتاب‌های دیگران است. و چون پیامبر تنها از دین خود تبعیت کرده بود، پیروان سایر ادیان نمی‌توانستند بعدها وی را متهم کنند که اینک پیامبر خود داعیه دار دین جدیدی شده و از دین گذشتة خود اعراض کرده است. و پیامبر با عدم پذیرش سایر شرایع تعادل قوایی را که میان ادیان و سایر گروه‌های موجود در عربستان، ایجاد شده بود را بر هم نزده و راه را برای پذیرش آسانتر همة آنها هموار نمود. و اصولاً چگونه می‌توان انتظار داشت پیامبری که خود بعدها داعیه‌دار کاملترین دین خواهد بود، از ادیان و شرایع تحریف شده زمان خود تبعیت نماید.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. خاتم پیامبران، محمد ابوزهره، ترجمه حسین صابری، ج اول.
2. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج اول.
[1] . طوسی، العدة فی اصول الفقه، تحقیق محمد رضا انصاری قمی، قم، چ ستاره، اول،1376، ج دوم، ص 590.
[2] . مجلسی، بحار الانوار، بیروت، انتشارات دار احیاء التراث العربی، ج18، ص277.
[3] . سید مرتضی، الذریعه الی اصول الشیعه، قسمت دوم، تصحیح ابوالقاسم گرجی، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1348، ص 595 ـ 596.
[4] . طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، نشر بنیاد علمی فرهنگی علامه طباطبایی، ج 18، ‌ص 121 ـ 122.
[5] . نهج البلاغه، خطبه 192، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ سوم، 1371، ص 222.
[6] . مقدمه ابن خلدون، چ ابراهیم حلمی، ص 495.
[7] . جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه سید غلامرضا سعیدی، انتشارات دار التبلیغ، ص 4 ـ 5.
[8] . همان.



  • سرباز بی سر
پرسش :
پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ پیش از بعثت بر چه آئینی بودند؟


پاسخ :
حضرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ قبل از بعثت در پناه پروردگار متعال و دور از آلودگیها و عادات جاهلیت رشد نمود. آن حضرت از نظر مروّت، بهترین و از نظر اخلاق نیکوترین بود، با حیاترین و راستگوترین و امانتدارترین فرد محسوب می شد. از بدگویی دوری می جست و قومش بنا بر خصلتهای نیک آن حضرت وی را «امین» می نامیدند. بنابراین آنطوریکه شواهد تاریخی غیر قابل انکار گواهی می دهند پیامبر خدا از نظر تربیتی در نهایت درجه مکارم اخلاقی قرار داشته و به همین دلیل از موقعیت اجتماعی خاص و منحصر به فرد برخوردار بوده است. اما اینکه پیامبر خدا قبل از بعثت چه دینی داشته است توجه به مطاب زیر لازم می باشد:
از آنجا که از ابتدای خلقت تا روز قیامت، دین مورد رضایت خداوند متعال یکی بیش نبوده است و تمام انبیای الهی از آدم تا خاتم ـ صلی الله علیه و آله ـ بشر را به یک دین دعوت نموده اند. و این مطلب از آیه ای که می فرماید:
«خدا آئینی که برای شما قرار داد احکامی است که نوح را هم به آن سفارش کرد و بر تو نیز همان را وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز سفارش نمودیم[1]». و نیز «دین نزد خدا اسلام است[2]». و آیات دیگر معلوم می شود که هدف اصلی از بعثت انبیاء تبلیغ به یک دین توحیدی بوده که عبارت از دین اسلام باشد.
در رابطه با دین پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ قبل از بعثت دو نظریه از دانشمندان شیعه و سنی ارائه شده که هر دو نظر به موحد بودن آن حضرت تأکید دارند.
نظریة اول: برخی معتقدند که پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ تابع یکی از ادیان گذشته بوده و در اعمال خود به آن دین عمل می کرده اند.
دلایل این گروه این است که اولاً اگر آن حضرت تابع شریعت و دینی نبودند با چه معیاری به حج و عمره مشرف می شدند و اعمال آنها را انجام می دادند و با چه دستوری از گوشت مردار و یا حیوانی که با نام خدایانی غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود نمی خوردند پس باید گفت که پیامبر از یکی از ادیان گذشته تبعیت می کردند.
و در تأیید نظر خودشان به آیاتی از قرآن تمسک کرده اند که عبارتند از:
1. «آنان‌ (پیامبران) کسانی بودند که خدا خود آنان را هدایت نمود تو نیز از راه آنها پیروی نما[3]».
2. «خدا آئینی که برای شما قرار داد احکامی است که نوح را هم به آن سفارش کرد و بر تو نیز همان را وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم آن را سفارش کردیم[4]».
3. «آنگاه بر تو وحی کردیم که از آئین پاک ابراهیم تبعیت کن که او هرگز به خدای یکتا شرک نیاورد[5]».
4. «ما تورات را که در آن هدایت و روشنایی است فرستادیم تا پیغمبرانی که تسلیم امر خدا هستند بدان کتاب حکم کنند[6]».
دلیل دوم این گروه این است که در تاریخ برخورد می کنیم که پیامبر در حکم سنگ سار کردن زناکار به تورات مراجعه کرده بودند[7].
نظریة دوم:
در مقابل نظریة اول نظریه ای قرار دارد که قریب به اتفاق دانشمندان شیعه و اهل سنت و تمام معتزله بر آن قائل می باشند و آن این است که [8] حضرت رسول اکرم (ص) قبل از بعثت تابع هیچ شریعتی از شرایع گذشته نبوده اند، بلکه به تکلیف خود عمل می نمودند.
ادله این نظریه عبارتست از:
1. تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ بر تمام انبیاء برتری دارد و افضل از همة آنان است، و از نظر عقل تبعیت کردن افضل از مفضول صحیح نیست.
2. اگر پیامبر به شرایع یکی از ادیان گذشته عمل می کردند، در تاریخ زندگی آن حضرت ذکر می شد و اهل آن شریعت این را جزو افتخارات خود می دانسته و از این امر به نفع خود احتجاج می کردند. در حالی که در هیچ جای تاریخ چنین امری ذکر نشده است.
3. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ که تربیت یافتة حضرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می باشند می فرمایند: «از همان زمان که رسول خدا از شیر بازگرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را با او قرین ساخت، تا شب و روز او را به راههای مکارم و طرق اخلاق نیک جهان سوق دهند[9]».
4. و همچنین از خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به طرق صحیح از شیعه و سنی نقل شده است که فرمودند: «من به مقام نبوّت رسیده بودم در حالی که هنوز روح به جسد آدم دمیده نشده بود[10]».
5. با مراجعه به سیره عملی آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ در طول چهل سال قبل از بعثت این امر به خوبی معلوم و مشخص می شود که ایشان در این مدت راه و روش خاص خود را می رفته و هیچ موردی ملاحظه نشده است که ایشان به کتاب و یا دانشمندی از دانشمندان شرایع گذشته مراجعه نمایند و یا در معابد و کلیساهای یهودیها و نصاری و یا مذاهب دیگر رفته و مشغول عبادت و انجام اعمال آنها باشند.
در جواب نظریه اول باید گفت: آیاتی که به آنها تمسک شده در این آیات مقصود از اوامر الهی در خصوص تبعیّت پیامبر اسلام از انبیاء گذشته در خصوص احکام فروع دین از قبیل نماز و روزه و حج و امور دیگر نیست هرچند که در شرایع گذشته این امور بوده اند بلکه مقصود این قبیل آیات تبعیت در اصول کلی دین مانند توحید و معاد و مکارم و محاسن اخلاقی بوده است. بعلاوه این که چطور ممکن است خداوند پیامبر را به تبعیت از شرایع گذشته وادار بنماید در حالی که آنها خود با هم اختلاف در فروع داشته و در تناقض با هم بوده اند[11].
اما در رابطه با دلیل دوم نظریه اول باید گفت اولاً این حدیث خبر واحد است و در ثانی تورات اصلی در این زمان وجود نداشته بلکه سالها پیش از بین رفته است. و تورات تحریف شده هیچ ارزش دینی ندارد تا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر طبق آن حکم کند.
بنابراین چنانکه گفته شد پیامبر اسلام قبل از چهل سالگی مقام نبوت را داشتند و به همین جهت فرشته ای از فرشتگان همیشه همراه ایشان بوده و احکام لازم و محاسن اخلاقی و آداب نیک را به ایشان تعلیم می داده است چنانکه حدیث امام علی ـ علیه السّلام ـ نیز بیانگر این امر بود.
پس نظر صحیح که بیشتر مسلمین از شیعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند همان است که پیامبر تابع هیچ یک از شرایع گذشته نبوده اند، بلکه آن حضرت به تکلیف خود عمل می کرده و پیوسته خط توحید را ادامه می داده و به اصول اخلاقی و عبادت الهی مقید و پای بند بوده است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. عدة الاصول، شیخ طوسی.
2. سیرة پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ابن کثیر.
[1] . شوری/13.
[2] . آل عمران/19.
[3] . انعام/90.
[4] . شوری/13.
[5] . نمل/123.
[6] . مائده/44.
[7] . محمد، رصافی، بعثت نامه (مجموعه مقالات)، قم، انتشارات صبح صادق، چاپ اول، 1383، ص 287.
[8] . همان، ص 288.
[9] . نهج البلاغه، خطبة 192، معروف به خطبه قاصعه.
[10] . مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 277.
[11] . رصافی، پیشین، ص 290.




  • سرباز بی سر
پرسش :
به نظر می آید پیامبر اسلام، انسانی فوق العاده(یا ساحر) بوده است و نه پیامبر واقعی؟


پاسخ :
اگر مراد از انسان فوق العاده، انسان نابغه و دارای کمالات انسانی باشد در آن شکی وجود ندارد که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در عین حالیکه امّی و درس نخوانده بود[1] از کمالات برجسته انسانی برخوردار بود و به خاطر همین نهایت کمالش محل نزول وحی الهی قرار گرفت. اگر مراد از از انسان فوق العاده، انسان جن زده و یا ساحر و یا شاعر و کاهن و امثال آنها باشد البته این اتهام نسبت به پیامبران الهی چیزی نیست که تازگی داشته باشد و فقط امروز به نظر بعضی ها ـ‌که دور از عصر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ زندگی می کند و هرگز نه او را دیده و به رفتار و گفتار او را احساس کرده است ـ خطور می کند، بلکه این منطق، منطق مخالفین و معاندین همة پیامبران الهی بوده که وقتی در برابر قدرت معنوی و غیبی پیامبران عاجز می گردیدند به آن تمسک ورزیده و پیامبران را گاهی به سحر و گاهی به شعر و جنون و کهانت و امثال این عناوین متهم می کرده اند. خداوند خطاب به رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می فرماید:«به تو جز آنچه به پیامبران پیش از تو گفته شده است گفته نمی شود.»[2] و یا می فرماید:«بدین سان بر کسانی که پیش از آنها بودند. هیچ پیامبری نیامد جز اینکه گفتند ساحر یا دیوانه ای است.»[3]
در قرآن کریم آیات زیادی دربارة حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ ذکر شده است که سران بنی اسرائیل آن حضرت را متهم به افسون گری کرده است. مثلاً می فرماید:«به یقین موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم به سوی فرعون و هامان و قارون امّا آنان گفتند او افسونگر شیّاد است.»[4]
و در خصوص حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل من فرستاده خدا به سوی شما هستم، تورات را که پیش از من بوده تصدیق می کنم و به فرستاده ای که پس از من می آید و نام او احمد است بشارتگرم، پس وقتی که برای آنان دلایل روشن آورد گفتند این سحر آشکار است.»[5]
پیامبر اسلام نیز بر همین اساس توسط کفّار و دشمنان حق، با عناوین مختلف مورد اتهام قرار می گرفت. علاّمه طباطبائی در ذیل آیه 8 سورة ذاریات می فرماید که مراد از «قول مختلف» در این آیه شریفة سخنان مختلف کفار و مشرکین درباره قرآن است که آن را به بهانه های عجیب و غریب انکار می کند، گاهی می گویند قرآن سحر است و آورندة آن ساحر است و گاهی می گویند آورنده آن مجنون است و گاهی می گویند آن را شیاطین و جنیان در او القاء کرده است و آورندگان آن کاهن است . گاهی می گویند قرآن شعر است و آورندة آن شاعر است و گاهی می گویند که قرآن افتراء است و گاهی می گویند آن را بشری به پیامبر آموخته است و گاهی می گویند قصه ها و داستان های گذشتگان است که آن را به کتابت در آورده است.[6]
خدای متعال این منطق کفار را چنین زیر سوال می برد که:«آیا برای مردم شگفت آور است که به مردی از خودشان وحی کردم که مردم را بیم ده و به کسانی که ایمان آورده اند مژده ده که برای آنان نزد پروردگارشان سابقه نیک است کافران گفتند این (مرد) قطعاً افسونگر آشکار است؟»[7]
عناد دشمنان اسلام نسبت به حق به قدری شدید بود که در عین حالیکه محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ را مثل فرزندان خودشان می شناختند که او پیامبر خداست، باز هم او را انکار می کردند و حق را می پوشیدند.[8] پس رسالت پیامبر اسلام در نزد اهل کتاب روشن و واضح بود چون در انجیل و تورات صفات محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و صفات اصحاب و حتی هجرت آن حضرت بر آنان نازل شده بود. خصوصاً علمای اسرائیل به خوبی می دانستند که محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسول خدا است، ولی در عین حال نسبت به او کفر می ورزیدند.[9]
علاوه بر این مطالب، اصلاً در تاریخ دیده نشده است که هیچ ساحری ادعای نبوت کرده باشد. چون اگر با سحر و جادوگری امکان تثبیت ادعای نبوت وجود می داشت، سحره فرعون این کار را می کردند و لکن آنان نه تنها چنین کاری را نکردند، بلکه به مجرد دیدن معجزه حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ به خدا ایمان آوردند و به خاطر ایمان شان بلافاصله توسط فرعون به قتل و اعدام تهدید می شوند، ولی آنان در جواب گفتند باکی نیست ما رو به سوی پروردگار خود می آوریم.[10]
مطلبی که در اینجا مهم است اینست که اولاً کدام کار پیامبر اسلام شباهت به سحر و جادوگری دارد که باعث می شود بعضی ها فکر کند او ساحر بوده است نه پیامبر واقعی؟ ثانیاً پیامبر واقعی دارای چه خصوصیات و معیارهای می باشد که پیامبر اسلام آن را ندارد؟
و از چه راهی پیامبر واقعی قابل تشخیص است؟
جواب این سوال ها به عهده کسانی است که می پندارند پیامبر اسلام یک جادوگر بوده است نه یک پیامبر واقعی.
شاید گفته شود قرآن معجزة جاوید و ماندگار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث این توهم می شود چون همه انبیاء الهی به خاطر معجزاتی که آورده اند به این عناوین متهم می گردیدند!!
بعد از قبولی اینکه از طرف خداوند باید پیامبرانی برای هدایت، انزار و بشارت بشر فرستاده شود. باید راهی وجود داشته باشد که پیامبران بتوانند بوسیله آن نبوت خودشان را برای مردم به اثبات برسانند. به عبارت دیگر مدعی نبوت باید نشانه ای از خداوند به مردم ارائه دهد، تا مردم بپذیرد که او واقعاً فرستادة خدا است و این نشانه چیزی جز معجزه نمی تواند باشد. چون هر چیز دیگری اگر به عنوان نشانه و آیت فرض شود، دسترسی مردم به آن منتفی نمی باشد. پس با سحر و جادوگری، علم و نبوغ علمی، قدرت و نیروی بدنی و امثال این امور مادی و غیر مادی، نبوت قابل اثبات نمی باشد چون همه این امور در دسترس مردم قرار دارند و لذا هیچ پیامبری علم و دانش خود را به رخ مردم نکشیده اند و قدرت و نیروی بدنی و سحر جادوگری را دلیل بر نبوت شان قرار نداده اند. و فقط معجزه است که از حوزه قدرت علمی و غیر علمی بشر خارج است و در نفس هر که خدا بخواهد این قدرت را ایجاد می کند. قرآن کریم علاوه بر معجزات دیگر ـ از نظر استقامت و محکمی معارف آن و از نظر نظام تشریعی و اتقان معانی و اخبار غیب و اسرار خلقت، معجزة الهی و جاوید پیامبر اسلام می باشد. و معجزه که برای اثبات منصب الهی به کار می رود باید چیزی باشد که ناموس طبیعت را خرق کند و دیگران از آوردن آن عاجز باشد.[11]
اگر به قرآن کریم رجوع شود و اندک دقّتی در مطالب آن صورت گیرد و لجاجت و سماجت در جهل مرکب در کار نباشد، به وضوح برای مراجعه کننده ثابت خواهد شد که قرآن از اندیشه و فکر بشری چه ساحر و چه غیر ساحر نمی تواند تراوش کرده باشد. و لذا بزرگترین دانشمندان قرن حاضر که قرن علم، فرهنگ و تکنولوژی است در برابر حکمت ها و مطالب بلند و پر از ارزش های انسانی، علمی، اخلاقی، عبادی،‌تربیتی، اقتصادی و .... سر تعظیم و تسلیم فرود می آورند و با پیشرفت علم هر روز مطلب تازه ای از آن بدست می آید. و صد ها کتاب تفسیر توسط مفسرین بزرگ برای آن نوشته شده است.
آیا یک ساحر و یا یک شعبده باز و مجنونی که تمام کارهای آنان خیالی و چشم بندی و لحظه ای و نابود شونده است می تواند کتابی با این عظمت را بیاورد؟!! و آیا از کدام ساحری این کار ساخته است که بیشتر از یک ملیارد پیرو داشته باشد که در بین آنان کسانی در راه دین او جان نثاری نموده و از جان و مال خود بگذرد؟ و چگونه ممکن است که قرآن سحر را موجب کفر می داند ولی آورنده آن ساحر باشد[12]؟!
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. آشنایی با قرآن، شهید مرتضی مطهری.
2. نبوت، خاتمیت، شهید مرتضی مطهری.
3. برگزیده تاریخ پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، محمد ابراهیم آیتی.
[1] . اعراف/157 و 158.
[2] . فصلت/43.
[3] . ذارایات/52.
[4] . غافر/24.
[5] . صف/6.
[6] . طباطبائی، محمد حسین، المیزان، قم، موسسه نشر اسلامی، بی تا، ج17، ص282.
[7] . یونس/2.
[8] . بقره/147.
[9] . طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج1، ص327 و 334.
[10] . شعراء/50.
[11] . خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالزهرا، چهارم، 1395 ق، ج1، ص31و35.
[12] . بقره/102.
  • سرباز بی سر
پرسش :
قرآن می‌گوید همسر فرعون حضرت موسی را بزرگ کرد در حالی که تورات می‌گوید دختر فرعون بوده و گفته تورات صحیح است؟


پاسخ :
درست است که بین گفتار قرآن وتورات در مورد زنی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را از رود نیل نجات داد اختلاف وجود دارد. در قرآن آمده است که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را همسر فرعون نجات داد[1] در حالی که تورات می‌گوید آن زن، دختر فرعون بوده است.[2] بدیهی است که بین این دو دیدگاه بگونه‌ای تضاد وجود دارد که قابل جمع‌ نمی‌باشد و از صحت یکی کذب دیگری ثابت می‌گردد.
بنابراین برای اثبات صحت یکی از این دو نظر لازم است که این دو کتاب مقدس یعنی تورات و قرآن، ‌از نگاه سند و تدوین مورد بحث و بررسی قرار گیرد که کدام یک از آنها سند متقن و مورد قبول دارد و از تحریف و دستبرد مصون و محفوظ مانده است.
تورات:
تورات کتاب مقدس یهودیان که به عهد قدیم معروف و مشهور می‌باشد نه تنها گرفتار تحریف شده بلکه شیوه نگارش و نوع ادبیاتی که در آن به کار رفته نشان می‌دهد که این کتاب نه وحی خدا است و نه نوشته خود حضرت موسی ـ علیه السلام ـ بلکه مضمون این کتاب گزارشاتی است از تاریخ برخی پیامبران و نیز وقایعی که بر بنی اسرائیل گذشته است. در این نوشته و پیوسته از حضرت موسی به صورت فرد غایب نام می‌برد و در تمام تورات موردی پیدا نمی‌شود که حضرت موسی از خود سخن گفته باشد. و به صورت متکلم به خود اشاره داشته باشد. و حتی نمی‌توان موردی را پیدا کرد که موسی ـ علیه السلام ـ به صورت مخاطب پیام خدا مستقیماً به او خطاب شده باشد. به طور نمونه به موارد ذیل دقت شود:
1 . «موسی همانطور که خدا به او دستور داده بود پسران ارشد بنی اسرائیل را شمرد.»[3]
2 . خداوند به موسی فرمود که به قوم اسرائیل بگوید.»[4]
3 . سالها گذشت و موسی بزرگ شد.. روز بعد موسی به دیدن هم نژادانش رفت.»[5]
در سراسر تورات درباره حضرت موسی به صورت بالا تعبیر آورده می‌شود. به گونه‌ای که هر خواننده‌ای مطمئن می‌شود که فرد یا افراد دیگری غیر از موسی ـ علیه السلام ـ وقایع و حوادث مربوط به وی را جمع‌آوری کرده و به صورت داستان تاریخی آنها را نقل نموده‌اند تا جایی که از مرگ حضرت موسی ـ علیه السلام ـ و حوادثی که پس از آن اتفاق افتاده سخن گفته شده است.[6]
محققینی که در رابطه با تورات مطالعه نموده و به بررسی پرداخته‌اند دیدگاه فوق را تأیید می‌کنند و معتقدند که این کتاب مدت‌ها بعد توسط دیگران نوشته شده است. کارل بوکای می‌گوید: مجموعه عهد عتیق در خلال نه قرن براساس حکایتهای رایج نوشته شده و بنیاد اسفار پنج‌گانه ـ که به موسی نسبت داده شده ـ حدود قرن دهم قبل از میلاد تدوین یافته است. سپس در زمان بعد الهیات و روایات کاهنان بدان افزوده شد و همچنین تدوین کتابهای دیگر طی قرن‌ها ادامه یافت و اینگونه عهد عتیق به عنوان یک اثر ادبی برای نژاد یهود خودنمایی می‌کند که تاریخ زندگی آنان را از آغاز تا زمان پیدایش حضرت مسیح،‌در بردارد. این مجموعه در فاصله بین قرن دهم تا قرن اول قبل از میلاد نوشته و تکمیل شده است.[7]
توماس میشل می‌گوید: «در قدیم مردم معتقد بودند که موسی تورات را نوشته است اما مطالعات جدید نشان می‌دهد که پاسخ به مسأله اصل و منشأ اسفار تورات از آنچه در ابتدا تصور می‌شد دشوارتر است. تورات در طول نسلها پدید آمده است در ابتدا روایت‌هایی وجود داشت که قوم یهود آنها را به طور شفاهی به یکدیگر منتقل می‌کردند سپس روایات مذکور در چند مجموعه نوشته شد. که برخی از آنها در باب تاریخ و برخی در باب احکام بود. سر انجام در قرن پنجم قبل از میلاد این مجموعه‌ها در یک کتاب گرد آمد.»[8]
بنابراین نمی‌توان گفت که تورات کلام خدا و یا سخن حضرت موسی می‌باشد که از هر گونه عیب و نقص خالی و بر همگان حجت باشد.
قرآن:
قرآن یکی از مهمترین معجزات پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ است که هیچ کس نمی‌تواند مانند آن را بیاورد، قرآن بارها همه کسانی را که در شک و تردید بودند، به این امر دعوت کرد ولی آنها هرگز توان مقابله با آن را پیدا نکردند قرآن می فرماید: «بگو اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند همانند آن را نخواهند آورد، هر چند یکدیگر را در این کار یاری کنند.»[9] و همچنین می‌فرماید: «و اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر اسلام) نازل کرده‌ایم شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود غیر از خدا را برای این کار فرا خوانید اگر راست می‌گویید.»[10]
بنابراین قرآن با گذشت زمان نه تنها کهنه نمی‌شود بلکه نکات اعجازآمیز آن، آشکارتر و عظمت محتوایش بر جهانیان روشنتر می‌شود. قرآنی که امروز در دست مسلمین جهان است همان است که بر پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نازل شد. نه چیزی از آن کاسته شده و نه چیزی بر آن افزوده گشته است.[11] از همان روز نخست گروه بزرگی از کاتبان وحی، آیات قرآن را پس از نزول می‌نوشتند، و مسلمانان موظف بودند شب و روز آن را بخوانند، و در نمازهای پنجگانه خود آن را تکرار کنند، گروه عظیمی آیات قرآنر ا به خاطر می‌سپردند و حفظ می‌کردند.[12] حافظان قرآن و قاریان همیشه در جوامع اسلامی موقعیت و مقام ویژه داشته و دارند. مجموع این امور و جهات دیگر سبب شد که کمترین تغییر و تحریفی در قرآن راه نیابد.
افزون بر این، خداوند حفظ آن را تا پایان جهان تضمین کرده است آنجا که می فرماید «ما قرآن را نازل کردیم و به طور قطع از آن پاسداری می‌کنیم»[13] با وجود این تضمین الهی، تغییر و تحریف آن غیر ممکن است.
با توجه به آنچه گذشت، روشن می‌گردد که قرآن کلام مستقیم خدا است و در آن هیچ‌گونه دخل و تصرفی از طرف دیگران صورت نگرفته است و از هر گونه دستبرد و تحریف محفوظ و مصون مانده است. بنابراین در تعارض بین گفتار قرآن و تورات در مورد زنی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را از رود نیل نجات داد و بزرگ کرد، نظر قرآن مقدم است، چون هیچ‌گونه خلاف در آن متصور نیست، در حالی که به هیچ آیه تورات نمی‌شود اعتماد کرد زیرا دقت در سیر تدوین و آنچه بر او گذشته است مانع از اعتماد به صحت آن است و احتمال خلاف منتفی نیست پس فصل الخطاب، قول قرآن است که می‌گوید: همسر فرعون (چون دید آنها قصد کشتن کودک را دارند) گفت: «نور چشم من و توست! او را نکشید شاید برای ما مفید باشد یا او را به عنوان پسر برگزینیم»[14]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1 . تفسیر نمونه، ج 3، مکارم شیرازی.
2 . آشنایی با قرآن، ج 8، مرتضی مطهری.
[1] . قصص/9.
[2] . سفر خروج، ج2، ص6.
[3] . سفر اعداد، ج3، ص43.
[4] . همان، ج5، ص1.
[5] . سفر خروج، ج2، ص11.
[6] . صحیفه یوشع، ج1، ص1.
[7] . بوکای، عهدین و قرآن و علم، ترجمه دکتر حسن حبیبی، بی جا،‌ بی نا، ص 25 ـ 26.
[8] . توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و پژوهشهای ادیان و مذاهب، اول، 1377 ش، ص 32.
[9] . اسراء/88.
[10] . بقره/23.
[11] . رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، امیر کبیر، دوم، 1362 ش، ص 211.
[12] . همان، ص 247.
[13] . حجر/9.
[14] . قصص/9.




  • سرباز بی سر
پرسش :
قائلین به تناسخ می گویند آیه 28 بقره و 27 آل عمران بهترین دلیل بر مدعایشان می باشد؟


پاسخ :
بر اساس جهان بینی مکتب پیامبران الهی، با سپری شدن ایام زندگی دنیا و فرا رسیدن مرگ، روح آدمی از بدن جدا می شود، به عالم برزخ منتقل می گردد و در آن سرا، به حیات خویش ادامه می دهد. اگر شخص از گروه پاکان و نیکان باشد، به پاداش اعمال خوب خود در آن عالم متنعّم است و اگر از گروه بدان و گناهکاران باشد، به کیفر کارهای ناپسند خویش معذب خواهد بود. و این وضع همچنان باقی و برقرار است تا زمانی که قیامت برپا گردد، مردم به فرمان الهی از قبرها بر انگیخته شوند و برای رسیدگی به حساب های خود در محکمة عدل الهی حضور یابند.
از قرون پیش در هندوستان و چین، نظریه ای به نام تناسخ طرح شد که بر خلاف گفتة پیغمبران خدا، از بازگشت مجدد ارواح و بازگشت مکررشان به دنیا سخن می گفت. این نظریه با گذشت اعصار، رفته رفته توجه عدة زیادی از مردم جهان را به خود جلب نمود، به گونه ای که آن را یک امر واقعی پنداشتند و حتی کسانی به عنوان یک عقیدة مذهبی به آن دل بستند. و به دنبال جمع آوری دلایل و شواهد قرآنی بر آمدند. در حالیکه در خلال این مدت متمادی، دانشمندان بزرگی در نقاط مختلف جهان، این مطلب را مورد بحث و انتقاد قرار دادند و در کتب علمی خود چندین دلیل بر بطلان آن اقامه نمودند.
قائلین به تناسخ در عین اعتقاد به موضوع پاداش و کیفر، منکر معاد و رستاخیز انسان و جهانند و می گویند، انسان میوه اعمال تلخ و شیرین خود را در همین جهان می چشد، زیرا اگر نیکوکار باشد روح او به بدن انسان سعادتمند و خوشبختی که غرق در عزت و نعمت است و یا بدن حیوان مفید و سودمندی مانند گوسفند و گاو متعلق می گردد، در حالی که اگر شرور و بد کار باشد، روح او به بدن انسان بد بخت و تیره روزی به سان افراد معلول و بیمار و تنگدست و یا حیوان پست و موذی مانند خوک و موش تعلق می گیرد و پاداش و کیفر خود را در این جهان می بینند، جهان جانداران از نظر این گروه، جهان توالی نفس است یعنی روح ها پیوسته از بدنی جدا شده و از طریق توالد و تناسل به بدن‌های دیگری خواه انسان و خواه حیوان تعلق می گیرد.[1]
گروه معتقدین به تناسخ علاوه بر دلایل تجربی و کلامی که برای اثبات عقیده خود اقدامه کرده اند به برخی آیات قرآن کریم نیز تمسک جسته اند که این آیات محدود به دو آیه 28 بقره و 27 آل عمران نمی شود بلکه شامل آیات دیگری نیز می شود.[2]
علامه شعرانی می فرماید: : به نظر می رسد که این جماعت هندوهایی هستند که با مسلمانان محشور و در مقام مجادله آیات قرآن را برای حجاب کردن مسلمانان شاهد بر مسحت دعوی خود می آورند و گرنه در میان مسلمانان تناسخی نبوده است.[3]
بررسی تک تک آیات شریفه و ابطال عقیده اصحاب تناسخ به صورت مفصل از عهدة این پاسخ خارج است ولی برای روشن شدن سستی این تمسک به توضیح دو آیه که در سؤال ذکر شده می پردازیم:
1. آیات 28 بقره و 27 آل عمران هیچ دلالتی بر مسئله تناسخ و بازگشت ارواح نمی کند، بلکه موضوع آیات فوق برای کسانی است که خدا را انکار می کنند.
2. اساس تناسخ را دو چیز تشکیل می دهد:
الف) وجود دو بدن: بدنی که روح و نفس از آن مسلخ شود و بدنی که روح پس از مفارقت،‌به آن تعلق گیرد، حالا این بدن دوم سلول نباتی و نطفه حیوانی باشد و یا جنین انسانی و یا یک حیوان کامل .
ب) واپسگرایی نفس، و انحطاط آن از کمال پیشین به درجه پست تر، همچنان که این مسئله آنگاه که به سلول نباتی یا نطفه حیوانی یا جنین انسانی تعلق گیرد، تحقق پیدا می کند.[4]
ولی در این دو آیه هیچ یک از دو شرط محقق نیست، نه از تعدد بدن خبری هست و نه از نزول نفس از کمال خود به مقام پست تر. بلکه موضوع آیات همان یک بدن است با چندین بار مردن و زنده شدن، در آیة 28 بقره برای اثبات وجود خدا از نقطه ای شروع کرده که برای احدی جای انکار باقی نمی گذارد و آن مسئله پیچیدة حیات و زندگی است.
نخست می گوید: «چگونه شما خدا را انکار می کنید در حالی که اجسام بی روحی بودید و او شما را زنده کرد و لباس حیات بر تنتان پوشانید» پس از یاد آوری این نعمت، دلیل آشکار دیگری را یاد آور می شود که آن مسأله «مرگ» است و می گوید: «سپس شما را می میراند» قرآن پس از ذکر این دو دلیل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان برای مسائل دیگر در دنبالة این بحث به ذکر مسأله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، می گوید: «سپس بار دیگر شما را زنده می کند.» در پایان آیه می فرماید: «سپس به سوی او بازگشت می کنید» مقصود از رجوع به سوی پروردگار همان بازگشت به سوی نعمتهای خداوند می باشد.[5]
این آیه، هیچگونه دلالتی بر تناسخ ندارد و نمی تواند مستمسکی برای قائلین به تناسخ واقع شود، زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین می پندارند که روح انسان بعد از مرگ در همین دنیا به بدن انسان و یا حیوان دیگر حلول می کند اما آیه صریحاً می گوید: بعد از مرگ، یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان زندگی در رستاخیز و قیامت است و به تعبیر دیگر آیه می گوید: شما مجموعاً دو حیات و مرگ داشته و دارید، نخست مرده بودید (در عالم موجودات بی جان قرار داشتید) خداوند شما را زنده کرد، سپس می میراند و بار دیگر زنده می کند، اگر تناسخ صحیح بود تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.[6]
در آیه 27 آل عمران خداوند می فرماید: «خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد» این تعبیر در چندین آیه از قرآن به چشم می خورد، منظور از بیرون آوردن «زنده» از مرده همان پیدایش حیات از موجودات بی جان است، زیرا می دانیم آن روز که زمین آماده پذیرش حیات شد، موجودات زنده از مواد بی جان به وجود آمدند، از این گذشته دائماً در بدن ما و همة موجودات زندة عالم، مواد بی جان، جزو سلولها شده، تبدیل به موجودات زنده می‌گردند. پیدایش مردگان از موجودات زنده، نیز دائماً در مقابل چشم ما مجسم است. در حقیقت این آیه اشاره به قانون تبادل دائمی مرگ و حیات است که عمومی ترین و پیچیده ترین و در عین حال جالبترین قانون است که بر ما حکومت می کند.[7]
افزون بر این مطالب، تناسخ از نظر عقلی هم قابل پذیرش نیست که در جای خودش بیان گردیده است و چیزی که عقلاً محال باشد، ممکن نیست آیه ای از قرآن کریم دلالتی بر صحت آن داشته باشد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. تفسیر المیزان، ذیل آیات یاد شده.
2. معاد انسان و جهان، استاد سبحانی.
3. معاد از نظر روح و جسم: محمد تقی فلسفی.
4. مجموعة آثار ج 6 و 4، استاد شهید مطهری.
5. منشور جاوید، ج نهم، استاد سبحانی.
[1] . سبحانی، جعفر، معاد انسان و جهان، نشر مجلة مکتب اسلام،1373، ج2، ص184.
[2] . نساء/56، سجده/20، انعام/38، غافر/11، دخان/56.
[3] . اقتباس از دیوانی، امیر،‌حیات جاودانه، ناشر معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، چاپ اول، 76، ص167.
[4] . سبحانی، جعفر، منشور، جاوید، انتشارات توحید، چاپ اول، 1369، ج9، ص 204.
[5] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ناشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ بیست و پنجم، ج1، ص161، 1369.
[6] . تفسیر نمونه، ج1، ص 164.
[7] . تفسیر نمونه، ج 2، ص 370.
  • سرباز بی سر
پرسش :
چرا در ایران و در شهرهای مرزی، اکثراًَ سنی مذهب هستند؟


پاسخ :
به خاطر حاکمیت بنی امیه و بنی عباس در ابتدا اکثر مردم مناطق تحت تسلط آنان به سوی مذهب اهل سنت گرائیده بوده

اند، بنابراین اکثریت مردم ایران نیز سنی بودند ولی در عین حال حکومت هائی مثل آل بویه، زیدیان مازندران، و حکومت

الجایتو سعی در رسمیت یافتن مذهب شیعه داشتند، تا این که روزی نظام سیاسی ایران به دست شیعیان افتاد و صفویان از

سال 905 ـ ‌1135 هـ . ق حکمرانان ایران شدند و در جهت اشاعه فرهنگ شیعی تلاش نمودند.

href=#_ftn1 name=_ftnref1>[1]

قبل از اینکه صفویان بر سر کار بیایند قدرت سیاسی به طور انحصاری در اختیار سنّی مذهبان بوده و مخالفان خود را که به

طور عمده از شیعه بودند، به هیچ روی، تحمّل نمی کردند.
به هیمن دلیل، اندیشه های شیعی در قرن هفتم و هشتم، هر چند جز در برخی مناطق محدود، بروز و ظهوری نداشت و در

سطح عموم مطرح نبود. ولی با این همه اندیشة شیعی طرفداران بسیاری در همان مناطق محدود داشت و به صورت آتش

زیر خاکستر در برابر سلطة انحصاری مخالفان، نور افشانی می کرد.

name=_ftnref2>[2]

هنگامی که اندیشه های شیعی، با قدرت پیدا کردن صفویان از میان قهر و کینه سر بلند کرد، باز با موانعی مواجه شد که

نتواست به درّه های پر از صخره و سنگ، کوهستان های بی راه و طریق کردستان از شمال غرب تا جنوب آن نفوذ کرده و

در دشت های کویری سیستان ندای حقّانی و روشنگرانه خویش را به گوش مردمان آن دیار برساند؛ که در این بخش به چند

نمونه از آن موانع اشاره می شود.
1. دوری از مرکز:
یکی از آن موانع دور دست بودن آن مناطق از مراکز شیعه نشین و نزدیک بودنشان به مناطق سنّی نشین بود؛ زیرا مردمان

مرزنشین با حمایت های دولت های سنّی همجوارشان، و با بهره مندی از صله های آن دولت ها همچنان بر سنّی گری پای

فشردند.
2. کمبود امکانات:
یکی دیگر از آن موانع، عدم امکانات کافی برای تبلیغ فرهنگ شیعی، و غفلت آنان از این فرهنگ اصیل اسلامی بود، که قلم

بدستان درباری و عالمان متعصّب سنّی با استفاده از این کمبودها و با دادن نسبت های ناروا از شیعه چهرة کریه درست می

کردند.
3. حمایت حکومت های خارجی:
وجود حکومت های سنّی، در همسایگی ایران، مانع دیگری برای واماندن آنان از قافله تشیّع بود، که در این میان حکومت

سنّی عثمانی در غرب ایران و حکومت ازبکان در شرق آن تأثیر گذاری حکام سنی مذهب مغولی هند و کابل در جنوب شرق

ایران از موانع جدّی به شمار می رفتند.[3]
دولت عثمانی به ویژه سلطان سلیم(سلطنت 918 ـ 926) به حدّی سخت گیری می کرد که جزای شیعیان در صورت اثبات

ارتباطشان با قزلباشان،‌کمتر از قتل نبود.
در گزارشات تاریخی آمده که در سال(919. ش) قریب به چهل هزار نفر شیعه در کشور عثمانی به قتل رسید. و در ضمن

سلطان سلیم به والیان خود در«آناتولی شرقی» و«قرمان» و«تکّه» که اکثریّت عظیم ساکنان آن شیعه بودند، دستور داد تا به

گونه ای پنهانی شیعیان را از(7 ـ 70 سالگی) شناسایی و نام آنها را در دفاتر مخصوص ثبت نموده و پس از آن دستور قتل

آنان را صادر کرد.[4]
در نامة«ینی چریان» پس از نبرد چالدران در تبریز برای سلطان سلیم آمده: نزدیک به 45 هزار نفر در مملکت ما و 20

هزار در خاک ایران به تهمت رَفْض و الحاد، طعمة شمشیر غدر و بیداد گردید.

name=_ftnref5>[5]

آنان برای جنگیدن با شیعیان از مفتیان سنّی فتوا می گرفت، و با مشروعیت دادن به قتل عام شیعیان از هیچ ظلمی اباء نمی

ورزید. حتّی تا اواخر عهد صفوی، زمانیکه افاغنه بر ایران حاکم شدند، هنوز فتوای کشتن شیعه به صراحت تمام از دربار

استانبول صادر می شد.[6]
و این دشمنی سرسخت حکام سنی مذهبی که در اطراف ایران قرار داشتند با حکومت شیعی نو پای ایران مانع از نفوذ مذهب

شیعه در اطراف و اکناف ایران شده است.
وضعیت ساکنان شرق ایران از این بهتر نبود. بلکه آنان نیز بی رحمانه کشته می شدند،‌ و اموالشان به غارت می رفت و

روزگار بسیار سختی را می گذراندند. در تاریخ آمده است، مردم هرات مذهبی، تلفیق شده از تسنّن و تصوّف و تشیّع داشتند؛

در حالی که ماوراء النهر از قدیم به طور افراطی از تسنّن دفاع می نمود و در این زمان شاهان ازبک از قبیل «شیبک خان»

که از نسل چنگیز بودند، همان مذهب تسنّن را داشتند؛ و مایل بودند ـ همانند سلسلة سلجوقی ـ از ماوراء النهر و حداقل

خراسان را زیر سلطة خویش سازند. و لذا برای عملی نمودن نیّت شؤم خویش، جبهة تندی را بر ضدّ شیعه گشودند. و در

نامة«شیبک خان» به شاه اسماعیل عبارتهای خشونت آمیزی دیده می شود که خود این، بر ادعای مذکور صحه می گذارد. او

می نویسد: ترک این آیین(شیعه) کن و سالک جادة عصیان مباش و طریق اهل سنّت و جماعت که جز این، راه نیست پیش

نهاد، خاطر فاتر، دار .... در غیر این صورت «حصار اصفهان» را هر چند برج و باره به اوج افلاک رسانیده با حضیض

خاک برابر خواهیم کرد و به قانونی گوشمالی دهیم که تا صدای صور قیامت از یاد سامعة اهل عراق بیرون نرود.

class=`FP` href=#_ftn7 name=_ftnref7>[7]

هنگامی که«عبید خان ازبک» روی کار آمد برخوردی با شیعیان کرد که بسیار غم انگیز و عبرت آموز است و در زمان«

عبدالله خان» حمله ای به فرماندهی عبدالمؤمن بر ضدّ شیعه صورت گرفت که سبب کشته شدن بسیاری از عالمان وارسته

شیعه شد. و در این حمله به مدّت یک هفته 5700 نفر به قتل رسیدند.

[8]

جنگجویان تیموری به ویژه«تیمور لنگ» که مدت 36 سال سلطنت کرد. در ابتدا با امیر حسین، خواهر زاده امیر غازان

مغول هم پیمان بود و با کمک او توانست بر قبایل مغولان فایق آید و شهرهای ماوراء النهر و بدخشان و سپس شهرهای

شمالی خراسان را تا کابل تسخیر کند. و با کسب اقتدار کافی امیر حسین را هم شکست داد. و به سوی غرب و جنوب

خراسان و ایران و عثمانی و هندوستان لشکر کشی کرد. به طور خلاصه می توان گفت: تمام ممالک ماوراء النهر و ترکستان

و خوارزم و خراسان و سیستان و هندوستان و عراقین و فارس و کرمان و آذربایجان و دیار بکر و خوزستان را مسخّر کرد.

و در این جریان، با ساکنان شهرها و نظامیان مغلوب، با خشونت و بی رحمی تمام رفتار می کرد؛ به نحوی که بعد از فتح

هرات، اسفزاز، سیستان، بیهق، اصفهان، شام و هندوستان، از سرهای مخالفان مناره ها ساخت و یا از بدن افراد زنده به

جای آجر استفاده کرد و بنای یادبود به عنوان عبرت مخالفان و دفع شورش های آنان به وجود آورد. او شخصی بود که برای

رسیدن به جاه دنیا از هیچ گونه حیله و دروغ، خلف وعده و پیمان شکنی، قتل و خونریزی و .... به خود هراس نمی داد.

class=`FP` href=#_ftn9 name=_ftnref9>[9]

و طبیعی است که مردم نوار مرزی ایران با وجود این عواملی که بیان شد بر سنّی گری شان باقی بمانند و یا حتی با زور و

فشار و اتخاذ نمودن روش تقیّه به مرور زمان سنی شده اند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. تاریخ نظامی ایران(جنگ های دورة صفویه) تألیف جانبابا بیانی.
2. شاه اسماعیل صفوی، تألیف عبدالحسین نوایی.
3. اسلام در ایران، تألیف پطروشفسکی ترجمه کریم کشاورز.


[1]
. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، قم، انصاریان، اول، 1375، ج1، ص 335، 387.
[2] . همان، ج 2، ص754، 756.
[3] . مشکوتی، نصرالله، از سلاجقه تا صفویه، تهران، ابن

سینا، 1343، ص264.
[4] . جعفریان، رسول، صفویه در عرصة دین، فرهنگ و

سیاست، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، اول، 1379، ص 38.
[5] . عارف، محمد، انقلاب اسلام بین الخواص و العوام، به

کوشش رسول جعفریان، قم، دلیل، اول، 1379، ص 118.
[6] . همان، ص 119.
[7] . انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام، ص 59، 60؛ و

تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 779، 780.
[8] . قاضی قمی احمد، خلاصة التواریخ، تهران، انتشارات

دانشگاه ،1363، ج2، ص 898، 899؛ و تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 791.
[9] . ناصری داودی عبدالمجید،‌ تشیع در خراسان عهد

تیموریان، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، اول، 1378، ص120، 121 و 127.



  • سرباز بی سر
پرسش :
چرا دین اسلام که آخرین دین آسمانی و کاملترین دین‌ها است باید بعد از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ضعیف شود و به چند گروه و فرقه تقسیم شود؟ (شیعه و سنّی) و آیا این امر عظمت دین اسلام را زیر سؤال نمی‌برد و میان مسلمانان تفرقه ایجاد نمی‌کند؟


پاسخ :
در اینکه دین مبین اسلام کاملترین دین و نعمت بزرگ از طرف خداوند برای بشر است شکی نیست ولذا خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم»[1]
مسئله‌ای که در اینجا قابل توجه است اینست که دین اسلام چیزی است و مسلمانان و کسانی که پیرو این دین هستند چیز دیگری است. اسلام در حفاظت خودش هیچ نیازی به بشر ندارد چون اولاًَ خداوند خودش حافظ دین خودش می‌باشد و در قرآن کریم می‌فرماید: «ما قرآن را نازل کردیم و ما به طور قطع نگهدار آنیم»[2] و ثانیاً دین اسلام دارای عظمت و اتقان محکم می‌باشد که جمیع دستورات و گزاره‌های مندرج در این دین مطابق با مقتضیات فطرت انسانی و قالب‌های محکم عقلی اعم از عقل نظری و عملی بوده و برای تکامل جامعه‌ بشری در جهات مختلف معنوی و مادی مثل اداره نظام اجتماعی و معیشتی و اقتصادی بدون هیچ عیب و نقصی نازل گردیده است. و لذا چنین دینی غیر قابل تغییر و تبدیل می‌باشد چون حقیقت انسان که موضوع از برای این دین است، با وجود همه تحولات و تغییرات جسمی و روانی، ثابت و لایتغیّر است، حقیقت، خلقت و فطرت انسان به هیچ عنوان قابل تغییر و تبدیل نیست بلی به حسب عمر و سن و امثال اینها انسان قابل تحول است ولی این تحول خودش یک امر ثابت و یکنواخت می‌باشد. خداوند متعال در این رابطه می‌فرماید: «پس روی خود را متوجه دین خالص پروردگار کن، این فطرتی است که خداوند انسان را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست، اینست آیین استوار ولی اکثر مردم نمی‌دانند».[3]
بلی ممکن است بعضی از منافقین و معاندین و یا دوستان نادان اموری را که هیچ ربطی به دین ندارد به عنوان دین برای مردم عرضه بدارند چنانچه خداوند می‌فرماید «پس وای برکسانی که نوشته‌ای با دست خود می‌نویسد سپس می‌گوید این از طرف خدا است».[4]
پس این خود بشر و مسلمان‌ها است که برای حصول عظمت و حیثیت و کمالات عالیه و ادارة جامعه نیازمند به دین اسلام هستند و اختلافات بین آنها و ایجاد فرقه‌های مختلف ومتضاد، هیچ ضرری به دین نزده از عظمت آن نمی‌کاهد بلکه خود آنها هستند که از این اختلافات و تفرقه متضرر می‌شوند و عزّت و شرافت‌شان پایمال شده و از نعمت‌های معنوی و مادّی که مایه سربلندی و سعادت دنیوی و اخروی می‌باشد محروم می‌گردند. امروز همین اختلافات اعتقادی، فقهی و سیاسی یا قومی و جغرافیایی و امثال اینهاست که عزّت و عظمت و شرافت مسلمین را زیر سؤال برده و استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و اسرائیل با بی‌شرمی تمام بر مقدرات آنها مسلّط گشته و مسائل و امور مسلمین را به دلخواه خودشان حلّ و فصل می‌کنند. کجاست آن عزّتی که خداوند برای مؤمنین اختصاص داده و می‌فرماید:‌ «عزّت مخصوص خداوند و رسول او و مؤمنین است»[5] چرا سران کشورهای اسلامی در برابر سران کفر و استکبار خوار و ذلیل‌اند ولی در بین خودشان رفتار مستکبرانه و ظالمانه دارند؟ همه این بدبختی‌ها و گرفتاری‌های مسلمین معلول عدم اتحاد و عدم تمسک به حبل محکم خداوند می‌باشد. امروز نتایج تلخ اختلافات اعتقادی، و فقهی و سیاسی و در کنار آنها وجود مرزهای جغرافیایی توأم با تعصب‌های خشک و تبعیض و توهین‌های ناروا و نهایتاً کشتار و خونریزی‌های وحشتناک را، فرد فرد مسلمین با جان دل احساس می‌کنند و آن را بر خلاف میل‌شان می‌چشند. پس توجه را به این مطلب معطوف نموده وعوامل اختلاف و تفرقه را بررسی می‌کنیم:
آنچه مسلم است این است که در زمان حیات پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ هیچ اختلافی در قالب‌های فرقه و گروه‌های کلامی، فقهی و سیاسی به طور علنی در بین مسلمین وجود نداشته است، اما این دلیل بر این نمی‌شود که همه مسلمین به نحو موجبه کلیه در باطن‌شان نیز دارای وحدت کلمه بوده‌اند. ولی در عین حال تنها کسی از میان مسلمین عمر بود که در موارد متعددی مخالفت و اعتراض خود را در برابر حضرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ابراز داشته است.
به عنوان مثال عمر نسبت به صلح حدیبیه که بین پیامبر و مسلمین از یک طرف و بین کفار و مشرکین از طرف دیگر منعقد گردید، اعتراض خود را ابراز داشته است و نیز در مسئله حج تمتع با پیامبر اسلام جدال و منازعه می‌کند.[6] و راه مخالفت را در پیش می‌گیرد. و آخرین مشاجره و نزاع عمر با پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ در روز وفات آن حضرت بود که دوات و قلم خواست تا چیزی بنویسد که امتش بعد از رحلت او گمراه نشود، ولی عمر به صراحت مخالفت می‌کند و می‌گوید: «تب و درد بر پیامبر غلبه کرده است ما نیازی به نامة او نداریم همین کتاب خدا برای ما کافی است».[7]
عبدالوهاب عبداللطیف در مقدمه صواعق المحرقه از شرح مواقف کلامی را چنین نقل می‌کند: «این نزاع بین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و عمر و عده‌ای دیگری که آنجا بوده‌اند نزاعی بود که مربوط می‌شد به مسئله امامت و منصب خلافت»[8]
پس ریشه‌های اختلاف و تفرقه‌ در زمان حیات پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ وجود داشته منتهی بعضی‌ها مثل عمر در بعضی از موارد آنرا بروز داده است ولی چه بسا افرادی بوده‌اند که نظرات مخالف خود را در باطن نگه داشته و منتظر رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده‌اند.
اما عوامل اختلاف و تفرقه بنابر آنچه که آیت الله سبحانی در کتاب ملل و نحل شمرده است شش عامل می‌باشد[9] و ممکن است علت‌های دیگری هم وجود داشته باشد و ما به طور اجمال به این عوامل شش گانه اشاره می‌کنیم:
1 . عامل اول موضع‌گیری‌های حزبی و تعصبات قبیله‌ای است، این عامل که از ریاست‌طلبی و قدرت‌طلبی نشأت می‌گیرد اولین عاملی بود که در روز وفات پیامبر خدا موجب اختلاف بین انصار و مهاجرین گردید و باعث شد که سران مهاجرین و انصار پیامبر را در حال احتضار رها کنند و در سقیفه بنی ساعده برای تصاحب ریاست مسلمین به نزاع و مشاجره‌های جاهلی و قبیله‌ای بپردازند.
2 . عامل دوم بدفهمی و لجاجت در شناخت حقایق است، این عامل نیز در صدر اسلام باعث تفرقه در بین مسلمین گردید که فرقه خوارج و فرقه مرجئه زائیده همین عامل می‌باشند.
3 . عامل سوم منع کتابت حدیث نبوی منع و بیان آن در میان مردم توسط عمر و ابوبکر و استمرار آن تا زمان منصور عباسی است، و روشن است که وقتی کلام پیامبر که مکمل قرآن است بیشتر از یک قرن، نوشتن و گفتگو به آن ممنوع شود، منشأ چه تحریفاتی در زمینه‌های سیاست، طرح فضائل و مطاعن اصحاب و نیز مسائل اعتقادی و فقهی می‌شود.
4 . باز شدن راه از برای عقاید خرافی احبار و رهبان در متون و فرهنگ اسلامی که با این عامل خصوصاً یهودیان معاند توانستند عقاید باطله گذشتگان را به نام حدیث نبوی در متون اسلامی جاسازی کنند و امروز اکثر اختلافات در صفات خداوند از این عامل نشأت می‌گیرد.
5 . تماس مسلمین با فرهنگ‌ها و تمدن‌های بیگانه مثل فرهنگ‌های یونان، روم، فارس، هند و غیره...
6 . عامل ششم که اساسی‌ترین و اصلی‌ترین عامل در ایجاد تفرقه بین مسلمین ـ خصوصاً در ایجاد فرقه شیعه وسنی ـ است عبارت است از مسئله اجتهاد در مقابل نص. به عبارت دیگر دور شدن از عترت و اهل‌بیت رسول خدا و چسبیدن به آراء و اجتهادات شخصی بر پایه‌های جهل، تعصب، مال‌طلبی و جاه و ریاست‌طلبی و امثال این امور دنیوی، اصلی‌ترین عامل در بوجود آمدن شیعه و سنی‌ می‌باشد. توضیح مختصر در این رابطه این است که پیامبر اسلام برای هدایت امّتش برای اعصار بعد از خودش دو چیز گرانبها را به جا گذاشت، یکی قرآن و دیگری عترت و اهل بیتش را و این مطلب با روایات متعدد توسط شیعه و سنی نقل شده است که پیامبر اسلام فرمود: «من در بین شما دو چیز را گذاشتم اگر به آنها تمسک بجوئید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد و یکی از آن دو افضل از دیگر است، کتاب خدا و آن ریسمان کشیده شده از آسمان تا به زمین است، و دیگری اهل‌بیت و عترتم است، آگاه باشید این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در کنار حوض بر من وارد گردند»[10] و این روایت با کمی تفاوت در مستدرک بر صحیحین تألیف نیشابوری جزء سوم صفحه (148) نیز نقل شده است. و نیز در مسند احمد و برخی دیگر از کتاب های اهل سنت این حدیث بارها ذکر شده است.
عترت و اهل‌بیت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ کسی جز ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ نمی‌تواند باشد، چون عترت رسول خدا که متمم و مکمل قرآن کریم در هدایت بشر می‌باشد به فرموده خود رسول خدا باید تا روز قیامت با قرآن باشد و از آن جدا نشود و در کنار هم به هدایت مردم بپردازند، پس تصور نشود که مراد از اهل بیت زنان پیامبر یا اقاربی که در زمان حیات رسول خدا با او می‌زیسته‌اند می‌باشد.
امروز چند درصد از مسلمین افتخار پیروی از ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ را دارند؟ و چند درصد از شیعیان می‌توانند این ادعا را بکنند؟! بنابراین، این مسلمین‌اند که خودشان را از این نعمت بزرگ محروم کرده‌اند و به تبع آن از قرآن نیز نتوانسته‌ آنطوری که باید استفاده بکنند و در نتیجه باید این وضعیتی که امروز بر جامعه اسلامی مسلط است بوجود بیاید.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. ملل و نحل، ج اول، آیت الله سبحانی.
2. تاریخ شیعه و فرقه‎های اسلام تا قرن چهارم، دکتر محمد جواد مشکور.
3. فرهنگ فرق اسلامی، دکتر محمد جواد مشکور.
[1] . مائده/3.
[2] . حجر/9.
[3] . روم/30.
[4] . بقره/79.
[5] . منافقون/9.
[6] . سبحانی، جعفر، ملل و نحل، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، دوم، 1410 ق، ج1، ص42.
[7] . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، دار صعب، بی‌تا، ج3، ص91.
[8] . هیثمی، احمد بن حجر، صواعق المحرقه، ص(هـ) مکتبة القاهرة، بی‌تا.
[9] . سبحانی، جعفر، ملل ونحل، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، دوم، 1410 ق، ج1، ص51.
[10] . هندی، علاءالدین بن حسام، کنزالعمال، بیروت، مؤسسة الرسالة پنجم، 1401 ق، ج1، ص381.
  • سرباز بی سر